بدون عنوان
امروز می خوام براتون از زبون شیرینتون بگم چند روزه حوصله نوشتن ندارم خیلی حرفهای قشنگی رو به زبون میارید دیشب زهرا و امیر علی با هم دعواشون شد من توی آشپزخونه مشغول آشپزی بودم که صدای داد امیر علی بلند شد و زهرا سریع پشت سر من به قول خودش گم شد امیر علی که اومد زهرا رو بزنه من نزاشتم و بهش گفتم عزیزم ببخشش ، امیرعلی قانع شد و رفت بعد به زهرا گفتم مامانی این چه کاری بود که انجام دادی ، گناه داره داداشی ، بهم گفت : مامان ، دیدی پوستشو کندم ، الهی قربونت برم می خواستم فقط بخورمت ، توی این چند روزه دو تا کلمه بد از مهد کودک یاد گرفتین به قول امیر علی بیشو ( بی شعور ) به قول زهرا نفم ( نفهم ) منو بابایی هم کلی دعواتون می کنیم قرار ...
نویسنده :
سمیه
13:30